دور باش اما نزدیک . من از نزدیک بودن های دور میترسم
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلـــــــــــت میگیرد وقتی یادت می
افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند
وقتي يک تخم مرغ با يک نيروي
بيروني مي شکند يک زندگي نابود ميشود
وقتي همان تخم مرغ با نيروي دروني مي شکند يک زندگي آغاز ميشود
به اين ترتيب تغييرات بزرگ از درون شروع ميشود
داستان عقرب
روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا
می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم
سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.رهگذری او
را دید و پرسید: �برای چه عقربی را که نیش
می زند، نجات می دهی؟�
مرد پاسخ داد: �این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی
طبیعت من این است که عشق بورزم.� چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که
عقرب طبیعتا نیش می زند؟
عشق ورزی را
متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی
اگر دیگران تو را بیازارند.
خدا هست
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود.
موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید
آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی
پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسیدآیا در این کلاس کسی هست که خدا را
لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که
خدا را دیده باشد؟
برای سومین بار هم
کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفتبا این وصف خدا وجود ندارد.
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و
اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت.
دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید:
آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده
باشد؟ همه سکوت کردند.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟
همچنان کسی چیزی نگفت.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد،
دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد
خنده دار ترین معامله
در
قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار
پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج
می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا
اینکه فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم
چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم.کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را
پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند
جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد:
من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ
کس را داخل جهنم راه نمی دهم
بانام و یاد خدا
از ناامیدی خیلی بدم میاد
و بزرگترین خصلت بد بودن برای ما آدم ها واقعا نامیدی است
دوستان هیچ وقت ناامید نشوید
حتی حتی حتی خنده یک دوست
سلام یک دوست
هم میتونه امید باشه
بااحترام
شهاب
بانام و یاد خدا
از ناامیدی خیلی بدم میاد
و بزرگترین خصلت بد بودن برای ما آدم ها واقعا نامیدی است
دوستان هیچ وقت ناامید نشوید
حتی حتی حتی خنده یک دوست
سلام یک دوست
هم میتونه امید باشه
بااحترام
شهاب
روزی شیطان هرچی که داشت حراج کرده بود : دروغگویی ، ریا ، تهمت ، و........ تنها یه چیز بود که حاضر به فروش آن نشد ................ اون چیزی نبود جز یاس و نا امیدی .................... (بزرگترین گناهی که خداوند بعد از شرک فرمودند ) .................. یه خرده فکر کن ...........
هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده،حتی اگه بهت دروغ گفت
باز بهش فرصت جبران رو بده
آیا شما چنین می کنید؟
بااحتــــــرام
شهــاب
مريناز خانم
مطالبت جالب بودموفق باشيد
merc
kheili bahal bud bafam ghashange hey lezat bebarim
امروز نزدیم به یک ساعت پیاده رویی کردم، فقط به خاطر همین برف
به قول شما، اولین برف پاییزی محشره
شهـــاب
خوشبختی به سراغ کسی می رود
که فرصت اندیشه درباره بدبختی ندارد
موفق باشید
شهــاب
اولین برف پائیزی.....محشره
82770 بازدید
28 بازدید امروز
205 بازدید دیروز
280 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian