×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

شور دلم

م...م

× دلنوشته هام
×

آدرس وبلاگ من

merinaz20.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/merinaz20

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

هشت روز گذشت

این است رسم زندگی....و

که هنوز 22 بهار از عمر نوعروسمون نگذشته
اولین سالگرد ازدواجشون نرسیده رخت سیاه به تن کنیم

واسه جشن عروسی بری و درست موقع رفتن ..پشت میز آرایش توو کمتر از ثانیه ای جوون بدی و همه رو بهت زده کنی

شب بود و نم نم بارون می بارید...آسمون هم واست اشک ریخت وقتی شبنممون رو خاک می کردیم
نوعروس گلمون ٰ شبنم عزیزمون ٰ چشم و چراغ خونه پر کشید

غریبانه به خاک سپرده شد ..تو اون شب تاریک و بارونی
محرمشٰ عشقشٰ شوهرشٰ داداش مظلومم نبود بالا سرش
هی داد زدن گفتن محرمش بیااااااااااااد...محرمش بیاااددددددد
جیغ کشیدم گفتم محرمت نیییییییییییست
عشقت نیست...
بی معرفتی کردی و رفتی شبنم
بی انصافی کردی و شوهر مظلومت نبود
کاش روحت رفته باشه پیشش اون لحظه ٰ آرومش کرده باشه
اول عشق داداش  ما شدی و بعد سوگلیه خونه
عین یه فرشته اومدی 4 سال مهمون ما شدی و غریبونه پر کشیدی و داداشمو تنهاتر از قبل کردی

خوب روزی رفتی ..جمعه ..میلاد امام صادق و مبعث رسولٰ با غسل و وضو
پاک پاک و بی سر و صداٰ...مثل همیشه ات ..بی سر و صدا و بی دردسر
حالا پاشو ببین که چه غوغایی شدعه..ببین چی شده


شبا می ترسیدی تنها بخوابی حالا 7 شب که تنهای تنها خوابیدی..زیر خروارها خاک
به ........روحت ..دیدی چقد التماس کردم که اون خاکارو نریزن روت
بهشون گفتم تو زنده ای ..تو هستی
اما هیشکی گوش نمی داد..منم گرفتن
قصه ی پر غصه و کوتاه زندگیت برای همیشه بسته شد

حالا هر زوجی که می بینم بچه به بغلن ..دلم خون می شه...مگه قرار نبود یه دختر خوشگل با یه چال رو گونه و چونه  واسمون بیاره نازنین خواهرم
وقتی می شنوم بچه ای عمه عمه می کنه می خوام بمیرم..می خوام کر و کور شم
عمه مریم بمیره واسه اون بچه ای که هی چ وقت واسمون نیاوردی و خودتم رفتی
درد و بلای داداشم بخوره توو سر عمه مریم که عمه نشد و داغتو روو دلمون گذاشتی

آروم بخواب شبنم جان
آروم بخواب که عشقت هر شب بالای سرت ..تا صبح اشک می ریزه
بخواب که ما از دوری و دلتنگیت ....و

حتما جات خوبه
فکر و خیال و لبخندای دلبرت از جلو چشام محو نمی شه
چال گونه . چشمای درشت و خمار و مژه های بلند و تاب خورده ات فراموش شدنی نیست عزیزدلم
هنوز باورمون  نشده که نیستی
هنوووووووووووز زوده واسه باور رفتنت
اون هم 2 روز بعد از تولدت





10 فروردین : حنا بندون
11 فروردین : عروسی

2 بهمن: تولد داداش..کادوی شبنم به داداش: پیراهن مشکی
18 بهمن : عقد محضری خواهر کوچیکمون...من تازه رسیدم خونه
مامان بزرگ اینا از اصفهان اومدن
من 2 روز مرخصی گرفتم رفتم
به محض اینکه زنگ خوته رو زدم  شبنم و آجی از پشت سر پریدن و سلاااااااام
از خرید عقد برگشته بودن
شبنم هی گفت بدون شوهرم نمی یام گفتم من خواهر شوهرت بت اجازه می دم ..با کلی ناز بردمش
19 بهمن :  تولد شبنم و جشن و ...و
20 بهمن : جشن عقد آجی کوچیکه و ...زیبایی خیره کننده ی شبنم
چقد داداش خوشحال بود و رو پاش بند نبود




21 بهمن : جشن عروسی پسرعمه  و روز نحس زندگی ما...سکته مغزی عروس ماهمون شبنم
قرار بود لباش حنابندونشو بپوشه
از 9صبح خونه ما بود..نشست پا سفره صبوونه اما فقط یه چای خورد
ناهارم ...کلم پلو بود..اومد که بشینه کنارم گفتم برو بشین پیش شوهرت
چقد لذت می بردم این دو تا رو که عین لیلی مجنون بودن کنار هم می دیدم
با خودم فکر کردم چقد شکر خدا همه چی خوب شده
آبجی بزرگه و 2تا وروجکاش
داداش و زن داداش
مامان بزرگ و خاله و ...
مامان و بابا
داداش کوچیکه
چقد همه چی خوبه
جای آجی کوچیکه و شوهرش دور سفره چقد خالیه...خونه خواهرشوهرش دعوت بودن
چقد خوبه که همه دور همیم
چقد خوبه که همو اینهمه دوس داریم و داریم یه خانواده بزرگ میشیم
فکر سفر عیدو کردم
حالا میشیم 3تا ماشین
خودمون

کلی  کیف کردم و ناراحت بودم از اینکه فرداش باید برگردم اینجا
سر سفره کلی با شبنم سر به سر هم گذاشتیم
دیر ناهار خوردیم
صبوونه ساعت 11 خورده بودیم
تا سفره جمع شه فکر کنم 2   2:30 شد
خواستم برم اونور بخوابم گفتم شبنم اینجاست به احترامش همینجا دراز می کشم
آخه خیلی دلتنگیمو می کرد..همیشه آخر هفته نشده زنگ روو زنگ که کی می یای خونه
اما ایندفعه دوس داشتن و دلتنگیم فرق داشت..دوس نداشتم حتی یه لحظه هم ازش دور شم
خوابم برد
آخرین صحنه ای که ازش یادمه پشت چشم واسه داداش نازک کرده بود..اخه خیلی سر به سرش می زاشت و شبنم کفری می شد
بابا گفت 4 رفتن خونه خودشون
آخرین جمله اش به بابا:
آقاجون دارین می رین عروسی زنگ بزنین ما زود می یایم
بابا عاشق عروسش بود
بعضی وقتا فکر میکنم بیشتر از بچه هاش دوسش داشت که الحقم دوس داشتنی بود
شبنمم بابارو خیلی...آخه شبنم بابا نداشت
20 دقیقه به 7 شب زنگ زدم به شبنم که داداش اومد ؟ ما داریم حاضر میشیم زودی آماده شو  گفت حاضرم شال سفیدتو واسم بزار کنار ما اوممممدیم
10 دقیقه به 7: بابا زنگ زد ..شبنم پاشین بیاین ما داریم می ریم..بابا نمی دونست منم زنگ زدم

من داشتم دنبال شالم می گشتم ..پیدا نشد
عصبی شدم ..با خودم گفتم شبنم شالت نیست ..سگ شدم پاچه همه رو گرفتم ..اشکم در اومد
هی اینا گفتن تو چته؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هی به خودم گفتم چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا من اینجوری می کنم ..سعی کردم خودمو آروم کنم گفتم یه شال دیگه می زاره اشکال نداره..نشد...با همون اخلاق سگیم رفتم لباسمو بپوشم
ساعت 7:05  شب ..21 بهمن 1390
داداش زنگ شد‌‌: بابااااااااااااا شبنم نفسش نمی یااااااااااااد..اورژانسو بگیرین
مامان زد توو سرش
ما خشکمون زد
115 لعنتی ماشین نداشت
داداش با دوچرخه رفت
بابا و مامان بزرگ با ماشین رفتن
من مانتومو پوشیدم ..نمی دونم خدا چه توانی بم داد عین جت می دووویدم و اشک می ریختم
دیدم دیر می شه
همه ی تنم می لرزید
رفتم اونطرف آژانس گرفتم
خاله هم رسید
فقط زار می زدم
رسیدیم دم خونه
در باز بود
3 طبقه رو دویدم  یه راست اتاق خواب
شبنم دراز به دراز با صورت آرایش کرده و چشای کبود و ....روو زمین افتاده بود
جیغ کشیدم
فریااااااد زدم
اوردنم بیرون
از حال رفتم
فقط داداش می گفت برو بهش نفس بده
برو برش گردون
خونه شلوغ شد
همسایه ها ریختن
فقط جیغ زدم
چنگ زدم
آب می پاشیدن به صورتش
لباسشو دادن بالا
شبنم پااااااااااشو ..عشقت از دست رفت
داداش گیج بود


دیگه طاقت ندارم
عین کابوس بود
همش یه کابوس وحشتناک
همه منتظریم از خواب بیدارمون کنن


خوابشو دیدم..یه گوشه وایساده بود نیگام می کرد رفتم بازوهاشو گرفتم که بوسش کنم
فقط نگاه می کرد...هر 2 می دونستیم که مرده

22 بهمن : به خاکسپاری عزیزمون
و شروع ماجرا....و


 
شنبه 29 بهمن 1390 - 12:52:27 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://azize-dl.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 19 دی 1391   2:25:43 AM

خیلی سخته. سخته و سخت. و ایکاش تجربه لحظه و لحظه همه باشه.یا حق

ali

alipora

http://masod0o.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 فروردین 1391   11:36:20 PM

افرین جالب بود امان از این انسان که اخرش زیرخروارها خاک باید بخوابد که نتیجه اعمالش را در اخرت ببیند 

http://www.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 29 بهمن 1390   10:04:16 PM

مریم جان از  صمیم قلب بهت تسلیت می گم  امیدوارم فرشته پرکشیده ات نزد پروردگارش در آرامش باشه ما هم مسافریم روزی به نزدشون می ریم آروم باشید به خدا توکل کنید   

http://sayebarooni.baxblog.com

ارسال پيام

شنبه 29 بهمن 1390   1:29:40 AM

aslan nemidoonam chi begam. taliat shode tekrario kelishehee. merinaze aziz  faghat migam bahat ham dardam. faghat migam sharike ghametam. roohesh shad, hamin

http://sayebarooni.baxblog.com

ارسال پيام

شنبه 29 بهمن 1390   1:17:01 AM

?????? ???? ????. ??? ?????? ?? ??? ??? ??? ??? ??. ???? ??????? ???? ???? ? ???? ???. ?????? ????? ????. ???? ???????? ???? .????? ?????? . ????? ??? ?????. ????? ???? ????? ??? ??? ?? ???? . ?????? ??? ??? ???? ????? ?????? ? ???? ???. ????. ???? ???.

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 29 بهمن 1390   1:22:07 AM

مریم جان از صمیم قلب تسلیت و تاسفم رو بپذیر....واقعا بهت آوره تو این سن رفتن.....نمیدونم چطور میشه باهات همدردی کرد اما مطمئن باش منم درد و داغ عزیزرو خوب درک میکنم خیلی خوب و میدونم چی میکشی هم تو واز همه داغونتر داداشت......واقعا متاسفم

آخرین مطالب


ردا تولدته


هشت روز گذشت


یکی بود...؟


بود ...!و


ای پست پاک کن�های فلان فلان شده ی...مثلا مودب و محترم!


fingilish


pas key?


نامفهوم


له ام


عدم سازگاری من


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

82789 بازدید

47 بازدید امروز

205 بازدید دیروز

299 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements