نامفهوم

می گم که هیچی سرجاش نیست
هرچیزی زمان خودشو داره
ٰوقتی از وقتش بگذره دیگه هیچ جذابیتی واست نداره درست عین بچگی..چرا بچگی ؟الانم همینه فقط خواسته ها بزرگتر شدن
یه هفته واسم عین جهنم گذشت نفهمیدم چی شد هی منتظر ...آخرش به هیچ جا نرسید ...از ذوق و شوق افتادم از 100 رسیدم به زیر 0 ...بی ذوق و خسته ...ریختم به هم...امرو دوباره اوکی شد !!!؟ حالا دیگه بدم می یاد ٰ...دوس ندارم...یه دل گرفتگی و سنگینیه بدی دارم
نمی دونم چی ام کی ام کجام و چی می خواد بشه
نفسم بالا نمی یاد
هروقت خیلی می ریزم به هم قلبم کم می یاره و هوا هم...و

نمی فهمم حالمو ..نمی دونم چمه
واقعا دوست دارم کسی رو یا نه نمی فهمم
هیچ چیزو باور ندارم
بیخودی دلتنگم
بغض دارم
از غر غر بدمممممممممممم می یاد اما الان....و
نه
می نویسم تا آرام بگیرد جان خسته
امرو مهمون داشتیم
یه مهمون عزیز
خیلی عزیز
یا شاید تازه فهمیدم چقدر عزیییییییییز
نمی دونم چرا اما حس کردم باید بغلش کنم ٰ تا شاید.....و
بغلش کردم
همیشههههههههههه بغل رو دوس داشتم
بهترین حسو بهم می ده
بهترین
دلم خواست توو بغلش گریه کنم
هی بغض کردم ..بغض کردم ..لبام آویزون شد اما نزاشتم سرازیر شه
خیلی مسخره بود
آخه ظاهرا چیزیم نبود
از اونجا به بعد سنگینو اومد رو قلب و دلم نشست
هی صدام کرد...
هی خطابم کرد
فقط نگاش کردم
انگار داشتم گذشته و آیندمو سرچ می کردم
اما هیچی دستگیرم نشد
توو هیچ نقطه ای نتونستم توقف کنم
هیچ چیز ماندگاری وجود نداشت
انگار هیچ چیزی نبوده
نمی دونم چرا انقدر این مهمون عزیر رو لوس کردم؟!!؟
عین یه مادر که می خواد بچه اش رو رووونه کنه ..
وقتی اومد واسش ابمیوه گرفتم و ... و
نزاشتم کسی دست به چیزی بزنه
همه کارا با خودم
یه پذیرایی مفصل کردم
البته با دلم بیشتر
وقتی داشت می رفت با اشک دل و دیده همراهیش کردم
دکمه های پالتوشو بستم
شالشو دادم دستش
اشک ریختم
اشک ریختم
و رفت
از پیشمون رفت
رفت ...
گفت شمارمو پاک نکنین
من بر می گردم
بازم همو می بینیم
حتی اگه ..
گفت اگه یه روزی...
گفت حتی...
خدایااااااااااااااااا این حالم فقط مال امشبم باشه
فردا صبح دلتنگ دوستم نباشم
فقط کمی از ما دور شده

بعضی وقتها خیلی دیوووووووووونه میشم

الان آرومم..خیلی آروم
تایم استارت تا پایان این نوشته
نفساام بهتر شده
خودم سبک ترم

انگار هیچچچچچ اتفاقی نیفتاده
همه چی عین قبل..سرجای خودش

پلان بعد...

فردا صبح به خودم دوباره لعن و نفرین می فرستم که چرا شب زود نخوابیدم که صبح اینجوری پا نشم !!!!!! 30 بار باید زنگ بخوره نیم ساعت بگذره مثله همیشه بااااااااااازم مدرسه ام دیر بشه !!!و

یکشنبه 18 دی 1390 - 12:24:14 AM

عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

نظر ها

mohsen

برای چت کردن لطفا وارد سایت شوید

شور دلم

م...م

گروهای عضو شده

نامفهوم

مریناز اومدم جواب بدم به مطلبت دیدم زیاد شد کردم یه مطلب تو وب خودم

سواستفاده رو حال کردی؟

می گم که هیچی سرجاش نیست

آخرین مطالب

این وبلاگ به وسیله شبکه اجتماعی گوهردشت (گگلی) ایجاد شده است, ورود به گوهردشت